جدول جو
جدول جو

معنی کاری سرای - جستجوی لغت در جدول جو

کاری سرای(پَ)
زجال. زاجل. وشاح. تصنیف ساز. حراره گوی. موشّح
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ)
ولایتی است از ایالت بدخشان. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 91، 402، 406 تا 408، 414 و 602 و ج 4 ص 21، 52 و 304 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گداخانه. دارالمساکین:
هستی خلیفه نسب بغداد و قدس طلب
ساسی سرای جهان چه درخورست ترا.
مجیربیلقانی.
رجوع به ساسی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قصرسلطنتی و سرای پادشاهی و حرم خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری بوکان و ده هزارگزی خاور شوسۀ بوکان به میاندوآب. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل، سالم و دارای 55 تن سکنه. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات، توتون و حبوب است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خردمند، تیزرای، بسنده رای، صائب رأی، تیزنظر: یکی از آن سه کس که داهی طبع و کافی رای بود، (سندبادنامه ص 293)، اما عظیم داهی و دانا و حاذق و کافی رای و بدیهه جواب، (سندبادنامه ص 308)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام رود بابل آنگاه که رود بابل از چهل آب فیروزکوه سرچشمه میگیرد و در بابلسر بنام رود بابل نامیده میشود، نام موضعی بدانجا
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاریت سرای
تصویر عاریت سرای
سپنجی سرای ایرمانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالی سرای
تصویر عالی سرای
کاخ والا سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافی رای
تصویر کافی رای
خردمند تیز رای صایب نظر: (یکی از آن سه کس که داهی طبع و کافی رای بود. ) (سند باد نامه 293)
فرهنگ لغت هوشیار
کاروان سرا، اتراق گاه و محل چاشت خوردن چارواداران
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه ای که تازه دانه بسته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی